جمعه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۲:۴۹ ب.ظ - دکتر لیلا (مهستی) جویباری -
از سری خاطرات من و اورژانس
عجبا از خلقت حق تعالی! گاه چنان از کردار انسان دو پا شگفت زده می شوم که انگشت به دهان می گزم و سکوت که این نیز بگذرد ...
بساطی است این اورژانس، نمی دانم آن را
بقالی بنامم، نمی دانم آن را چه بنامم که در خور باشد و هیچ کس از گفته ام
نرنجد!
حدود بیست روز پیش بود مادر کهنسالی با همسرش همچو دو مرغ عاشق و خسته به دکان ما ببخشید منظور همان اورژانس است، مراجعه نموده بودند و از قضا یکی از پرسنل محترم اورژانس برای پدر محترم سوند هیجده گذاشته بودند و چنان مجرا را تروماتیزه نموده بود که خونریزی فراوان داشت و پیرمرد قصه ما صد بار خود را لعن فرستاده بود که آبش نبود نانش نبود اورژانسش چه بود! خلاصه از آنجا که بنی آدم اعضای یکدیگرند، پرسنل محترم شیفت بعد دکان ما ببخشید همان اورژانس ما لطف نموده بودند و سایز را به چهارده تقلیل داده بودند و باز نتوانسته بودند رضایت پیرمرد را به دست بیاورند و بعد از یکی دو ساعت سوند شانزده در آی سی یو خودنمایی می کند و خیال همه را راحت می کند که این بار رضایت پیرمرد بی حال کسب می شود و همه خوشحال که نقش شان را به نحو احسنت انجام داده اند!
حدود بیست روز پیش بود مادر کهنسالی با همسرش همچو دو مرغ عاشق و خسته به دکان ما ببخشید منظور همان اورژانس است، مراجعه نموده بودند و از قضا یکی از پرسنل محترم اورژانس برای پدر محترم سوند هیجده گذاشته بودند و چنان مجرا را تروماتیزه نموده بود که خونریزی فراوان داشت و پیرمرد قصه ما صد بار خود را لعن فرستاده بود که آبش نبود نانش نبود اورژانسش چه بود! خلاصه از آنجا که بنی آدم اعضای یکدیگرند، پرسنل محترم شیفت بعد دکان ما ببخشید همان اورژانس ما لطف نموده بودند و سایز را به چهارده تقلیل داده بودند و باز نتوانسته بودند رضایت پیرمرد را به دست بیاورند و بعد از یکی دو ساعت سوند شانزده در آی سی یو خودنمایی می کند و خیال همه را راحت می کند که این بار رضایت پیرمرد بی حال کسب می شود و همه خوشحال که نقش شان را به نحو احسنت انجام داده اند!
اما موضوع به اینجا ختم نمی شود و از آنجا که سوند هر چند روز یک بار باید
تعویض شود، موعد تعویض سوند فرا رسید، و خانم کهنسال دست در دست همسرش به
دکان ما آمدند، اما نکته ی جالب این بود که این بار آزمون و خطایی وجود
نداشت و همه آگاه که سوند مورد نیاز ایشان شانزده است! ولی مشکل این بود که
نیمه شب باز هم در آنجا سوند شانزده نبود! ظاهرا سوند شانزده نایاب شده بود و البته
برای کسی درس عبرت نیز نشده بود و جالب تر آنکه یکی از پرسنل محترم
اورژانس با صدای رسایش فریاد براورد که: مادر جان سوند شانزده نداریم، تمام
کرده ایم، داروخانه بیمارستان هم بسته است، اگر سوند شانزده می خواهید بفرمایید
بیرون از بیمارستان تهیه کنید و ما در خدمت شما هستیم!
پیرزن ناراحت از اینکه دکاندار با ایشان چنین برخوردی کرده با ناراحتی اورژانس را ترک کرد تا به فروشگاه دیگری برای خرید مراجعه نماید. در همین حین داد و بی داد سر سوند شانزده بود که ما رسیدیم، و آن موقع بود با خود گفتم: اینجا دکان است یا اورژانس! اگر دکان است که چرا آن را اورژانس می نامیم، اگر اورژانس است، آیا جایز است در آن چیزی یافت نشود؟ آیا جایز است همراه بیمار را با حال بد بیمارش جهت تهیه وسیله ای به بیرون از اورژانس آن هم با خیال راحت هدایت کنیم؟
پیرزن ناراحت از اینکه دکاندار با ایشان چنین برخوردی کرده با ناراحتی اورژانس را ترک کرد تا به فروشگاه دیگری برای خرید مراجعه نماید. در همین حین داد و بی داد سر سوند شانزده بود که ما رسیدیم، و آن موقع بود با خود گفتم: اینجا دکان است یا اورژانس! اگر دکان است که چرا آن را اورژانس می نامیم، اگر اورژانس است، آیا جایز است در آن چیزی یافت نشود؟ آیا جایز است همراه بیمار را با حال بد بیمارش جهت تهیه وسیله ای به بیرون از اورژانس آن هم با خیال راحت هدایت کنیم؟
قضاوت با شما...
به قلم پیام اشنا
بسم الله الرحمن الرحیم