شیفت صبح در بخش نوروسرجری بودم مریضایی که تو این بخش هستن همه مرد هستند. من علائم حیاتی مریض ها را گرفتم. یکی از مریض ها نبود به همراهش گفتم هر وقت برگشت بگو. داشتم بورد آموزشی رو می نوشتم که همراه مریض اومد گفت مریضم اومده، رفتم فشار و نبضش را گرفتم، ترمومتر را گذاشتم زیر زبانش و گفتم الان میام بر می دارم.
چون مریضها مرد بودند دوست نداشتم منتظر وایسم یه جورایی معذب بودم، برگشتم مشغول نوشتن بورد شدم.
نوشتن بوردم تموم شد. داروها را مرتب کردم بعد از فکر کنم حدود یکساعت همراه مریض اومد گفت درجه رو نمی خواهید بردارین! تازه یادم اومد ای وای! یادم رفته بود. گفتم چرا نیومدی بگی؟ گفت فکر کردم باید بمونه. دلم سوخت واسه مریض.
تصمیم گرفتم مریض چه مرد چه زن، من وظیفه دارم کارش را درست انجام بدهم. به خاطر بی توجهی که انجام دادم خیلی شرمنده شدم.
نام محفوظ
بسم الله الرحمن الرحیم