یه روز که کشیک عصر اتاق عمل بودم و اتفاقا عصر خلوتی هم بود و فقط جراحمون دوتا عمل داشت و من داشتم وسایل اماده میکردم برای شروع عمل از اورژانس زنگ زدن که یه مشاوره اورژانسی جراحی دارن و جراح از دکتر بیهوشی خواست که فعلن مریضو نخوابونه تا دکتر بره اورژانس و برگرده ما هم نشستیم تو استیشن تا دکتر برگرده که تلفن اتاق عمل زنگ خورد و گفتم یه مریض اورژانسی تروما به شکم دارن میارن مثل اینکه همون مشاوره بودش من هم با بقیه همکار سریع رفتیم تا اتاق و وسایلو برای عمل اورژانسی اماده کنیم وقتی مریضو همکارای اورژانس اوردن رفتیم تحویل بگیرم دیدم که
یه بچه 4 یا 5 ساله است و شدیدا بیقراره و کاهش هوشیاری داره اما چیزی که باعث تعجب ما شد این بود که مادر مریض زیاد بی تابی نمیکرد اما برعکس پدرش شدید بی قرار بود و گریه میکرد و هی میگفت توروخدا نجاتش بدین ما هم به پدرش گفتم اروم باشه نگران نباشه ما همه تلاشمونو میکنم و به بیرون هدایتش کردیم
وقتی مریض بیهوش شد و عمل شروع کردیم و شکم بچه رو باز کردیم کلی خون داخل شکم وجود داشت بعد از ساکشن کردن خونا دنبال منبع خون ریزی گشتیم دکتر که احتمال پارگی طحال و میداد سریع طحال را بررسی کرد اما طحال سالم بود اما ما هنوز خون ریزی داشتیم بناراین احتما پارگی کبد را دادیم و رفتیم سراغش وقتی کبد بررسی کردیم دیدیم که از سه نقطه خیلی شدید پاره شده و شدید خونریزی داره که بعد از دوساعت تلاش تونستیم هر سه تا پارگی را ترمیم کنیم
و خدا رو شکر دیگه خونریزی نداشتیم و برای اطمینان بقیه قسمت های شکم رو هم بررسی کردیم که زیاد مشکل نداشت و بیمار با شرایط خوب منتقل شد ریکاوری
من که دیده بودم پدرش زیاد بی تابه رفتم و جلوی در تا بهشون بگم که حال بچشون خوبه وقتی در رو باز کردم پدره خیلی سریع اومد داخل که من یه لحظه ترسیدم
بدو اومد جلو گفت تورخدا بگین حالش خوبه زنده است
من بهش گفتم خیالتون راحت حالش خوبه عملش خوب بود و الان ریکاوریه و یه ساعت دیگه میره بخش مادرش قانع شد و تشکر کرد
اما پدرش باور نمیشد و هی خواهش میکرد که بچشو ببینه من دیدم که خیلی بی قراره و ممکنه خدای نکرده به خودش اسیب بزنه
از مسئول کشیک اجازه گرفتم و پدرشو بعد پوشیدن گان تمیز بردم تو ریکاوری اما پدر تا بچشو دید زد زیر گریه و گفت که این که بیدار نیست شما دروغ میگین من گفتم بیداره نگاه کنین ناله میکنه و این حالتش هنوز اثر داروی بیهوشیه یواش یواش بیدار میشه
خلاصه این اقا اونقد بی تابی کرد که گذاشتیم کنار بچش بمونه اما خب واسه هممون سوال بود این بی تابی و این که چرا مادرش زود حرفمونو قبول کرد ما که خیلی کنجکاو شده بودیم
رفتیم جلوی در و مادر بچه روصدا کردیم اومد داخل و ازش پرسیدم و اون واسمون تعریف کرد
امروز که بچشون تو حیاط داشته بازی میکرده باباش متوجه اون نبوده و میخواسته بره بیرون کاری داشته سوار ماشین میشه و دنده عقب میگیره و بچه رو نمیبینه و زیرش می گیره
و می گفت اگه من به هوای سفارش چیزی بیرون نمیومدم اصلا متوجه نمیشد و کامل از روش رد میشد اخه بچه کامل رفته بوده زیر چرخ عقب ماشین و اون وقتی صدای فریاد منو میشنوه که اسم بچه رو صدا میزنم فوری ترمز می گیره و پیاده میشه و بچه رو که میبنه مثل دیونه ها شروع میکنه به گریه و فریاد کشیدن و سریع بچه رو میکشه بیرون و میاره بیمارستان
و میگفت تا الان یه لحظه نه اروم شده ونه نشسته و الان تازه که شما بهش اطمینان دادین اروم گرفته ما وقتی اینا رو شنیدم خیلی ناراحت شدیم و به پدرش حق دادیم و تا بیداری کامل گذاشتیم پیش بچش بمونه و وقتی دید بچش چشماشو باز کرد زد زیر گریه و کلی قربون صدقش میرفت و هی دستاشو و صورتشو میبوسید
وقتی داشتیم انتقالش میدادیم بخش کلی از همون تشکر کرد که گذاشتیم پیش تا بیداری کامل بمونه
ما هم خیلی خوشحال شدیم که تونستیم خوشحالش کنیم و خیالشون راحت
فردا هم شنیدم که بچه رو برای معاینه های بیشتر به مرکز مجهز منتقل کردن و چند روز بعد از جراحمون شنیدیم که حالش کامل خوب شده و مرخص شده خیلی خوشحال شدیم
دانشجوی کارشناسی ارشد: بارانی