پرستاري شغلي سخت و بسيار حساس هست اگرچه اين شغل بسيار حساس و سخت هست ولي تبلور احساسات آدمي در اين شغل مي تواند به قليان درايد و همين امر
هست که باعث مي شود پرستاري متفاوت تر از ساير مشاغل باشد عواطف در اين حرفه مثل روغني که چرخ دندهاي يه ماشين را به حرکت در مي آورد در روح و جان اين شغل ريشه دارد
هر چند اين حرفه مقدس آنچنان که در خور و شان باشد در جامعه شناخته شده نيست و مردم آنچنان که بايد از اين حرفه شناخت ندارند همين امر سبب مي شود که پرستاري شغلي نه چندان مهم در جامعه باشد
در اين حرفه هر روزش خاطره هست که مي توان درسي از آن گرفت تا بهتر بتوانيم قدر لحظات زندگي بي بازگشت خود را بدانيم
بيمارستان در منظر من با آن مردمان گوناگونش با آن تفاوت فرهنگش و با آن تفاوت سن انسانهاي رنج ديده اش همچون تاريخ هست که مي توان درسهاي بزرگي از آن گرفت
خاطره اي که مي خواهم برايتان تعريف کنم يکي از هزاران خاطره اي هست که در برام اتفاق افتاده گرچه با توجه به اينکه من در بخش ويژه مشغول به خدمت هستم خاطراتم هم کمي باعث آزرده شدن شما مي شود که من امر من از شما عذر خواهي مي کنم. اتفاقی که می خواهم تعریف کنم در شیفت شب اتفاق افتاده است
ساعت یک صبح بود و از اورژانس تماس گرفتند که بیماری قابل انتقال به بخش دارند و من از تشخیص و سطح هوشیاری و نحو تنفس بیمار پرسیدم که مسئول اورژانس توضیح داد که:
بیمار پسری ۱۵ ساله با تشخیص چاقو خوردگی منجر به پنموتراکس و هموتراکس است و در اتاق عمل جهت کنترل خونریزی و چست تیوپ گذاری رفته است و ۱۵ تا ۲۰ دقیقه دیگر به ای سی یو می آید
من با یکی از بهترین خدمات بخش که در کار خودش بسیار متبحر بود و با ایشان دوست صمیمی بودم هم شیفت بودیم
۱۵ الی ۲۰ دقیقه بعد صدای زنگ آیفون آمد چون در باز کن خراب بود خودم رفتم و در را باز کردم
پرستار بخش اورژانس و بیماربر و پسر بچه که روی برانکارد بود و همراهان بیمار که شش تا هفت نفر می شدند، آمدند. در همه همراهان اضطراب و استرس خاصی دیده می شد ولی یکی از همراهان که خیلی غمگین و بی صدا در سمت راست بیمار ایستاده بود وارد بخش شد به همراهان گفتم دو نفر برای جابجایی کفشهای خودتونو عوض کنید که یکی از همراهان رو کرد به اون اقا و گفت حاجی شما نمی خواد برید ما خودمان برای جابجا کردن می رویم، بیمارو با همراها جابجا کردیم از همراهان علت چاقو خوردن پسر بچه را پرسیدم که گفتن در دبیرستان دعوا شده بود و برای همین چاقو خورد
خیلی از این بابت ناراحت شدم
بیمار را به مانیتورینگ وصل کردم اکسیژن براش گذاشتم و علائم حیانی رو ثبت کردم و بعد پرونده بیمارو از پرستار اورژانس تحویل گرفتم
بعد از تحول بلافاصله با خدمات رفتیم و بیمارو که غرق در خون بود با پنبه و گاز خیس در حال تمیز کردن بودیم که صدای شنیدیم صدای افتادن بود و یک همهمه که من بعد از واشینگ بیمار به سمت در رفتم درو باز کردم واز پرسنل بخش نوروسورجری پرسیدم صدای چی بود؟
پرستار گفت پدر بیمار غش کرد و با سر زمین خورد که همراهان پدر بیمار و اورژانس بردن
پرستار ... گفت اون آقایی که ساکت بود و اون گوشه ایستاده بود پدر بچه بوده... از این اتفاق خیلی ناراحت شدم، در حدود نیم ساعت بعد اورژانس زنگ زد که ما تخت خالی می خواهیم که گفتم خالی داریم و توضیح داد که پدر پسر بچه هست که دچار خونریزی مغزی شده و اسکورش هفت هست و نیاز به دستگاه ونتیلاتور دارد
پانزده دقیقه بعد پدر پسر بچه هم وارد بخش و بستری شد
اسکورش شش بود و مردمکهایش نسبت به نور واکنش نداشت خونریزی مغزی وسیع داشت
از این حادثه خیلی ناراحت شدم
دو روز بعد پسر بچه از ای سی یو به بخش جراحی مردان منتقل شد
ولی پدرش بعد از چند روز دچار افت سطح هوشیاری و مرگ مغزی شد و متاسفانه فوت گردید.
شاید اگر همراهان بیمار از نظر روحی بیشتر پدر پسر بچه را حمایت می گردن پدر توان مقابله با این شوک را داشت، اگر پرستار به پدر در مورد اینکه پسرش مشکل حادش برطرف شده و خوب می شود و دعوا در بین نوجوانان زیاد هست پذیرش این ناهنجاری آسانتر بود
روایت بالینی از دانشجوی کارشناسی ارشد پرستاری مراقبت های ویژه: ستوده