گفتن نصرالدین آمد وارد یه دهی شد خیلی گرسنه از گرسنگی داشت می مرد
گفتند شما طبابت بلدی ؟ پزشکی ؟
گفت بله من قبلا حکیم باشی بودم
بردندش بالا سر بیمار نبضش را گرفت و یه نگاهی کرد و گفت دو تا سیخ کباب بیارید دو تا سیخ کباب اوردن و نشست خورد و بعد گفت دو تا تخم مرغ بیارید، کره بیارید، عسل بیارید هر چی اوردند رو خورد
در این اثنا بیمار مرد
گفتند تو که دکتر نیستی بیخودی ادعا می کنی! نتونستی نجاتش بدی ! گفت چرا منم دکترم! دو نفر داشتند می مردند، منم داشتم می مردم یک نفر را نجات دادم!
حالا خیلی ها هستند که میخوان خودشون را نجات بدن
کتاب می نویسه برای اینکه خودش را از فقر و پریشانی و گمنامی نجات بده برای این نمی نویسه
که یکی بخونه و دلش باز بشه بنابراین هزار مشکل ایجاد میشه
به نقل از فایل صوتی دکتر الهی قمشه ای