سه شنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۱ - ۴:۴۰ ب.ظ - دکتر لیلا (مهستی) جویباری -
طنزهای دانشجویی
مجموعه داستان های کبری بد خط
کبری و رامین
کبری و رامین
یکی بود یکی نبود یا به قول یکی از دوستان مازندرانیم: اتا بیه اتا نیه.
یک دختر بچه کوچولو بود به اسم کبری. بله درست حدس زدید همون کبری که تو کتاب فارسی دبستان در آن واقعه ناگوار کتابش به خمیر تبدیل شد. آن اتفاق برای کبری ما یک هشدار بود از نوع یازده. او دیگر باید در زندگی کارهایش را با هدف و برنامه انجام می داد. کبری ما بعد از ان قضیه دیگر یک دختر شلخته نبود بلکه دختری خانم و خیلی منظم بود و کارهاش رو به موقع و مرتب انجام می داد، اما یک عیب داشت،کبری ما خیلی بد خط بود. چندین بار تلاش کرده بود که این عیب را رفع کند اما نشده بود دیگه. با این که امتحاناش را خوب می داد اما چون بد خط بود همیشه با معلماش کلنجار می رفت تا نمرشو بگیره. من اصلا نمی دونم شما ها هم پا پی نشین که چرا قهرمان قصه ما از بچگی دوست داشت پرستار بشه. علاقه داشت دیگه. دوستاش می گفتن تو باید دکتر بشی چون بدخطی اما کبری گفت الی و بلا فقط پرستاری. کنکورش رو داد و پرستاری هم قبول شد. ترم های دانشگاه یکی پس از دیگری سپری می شد و کبری خانم ما همه رو با نمره ها و معدل عالی پاس میکرد. مشکلی هم با بدخطی و امتحان ها و استاد ها نداشت. البته نه بخاطراینکه دست خطش خوب شده بود و یا نه بخاطر اینکه اساتیدش به دختر ها عموما نمره بیشتری می دادند، بلکه به خاطر اینکه امتحان های دانشگاه عموما تستی است ...
کبری خانم را فعلا به حال خود وا می گذاریم و می رویم بدنبال شخصیت دیگر داستان در اپیزود اول
پسری قد بلند، آقا، درس خوان، سری الف، آرمین نام، دارای تیپی خوش و دیگر امکانات لازم برای زدن مخ جماعت نسوان. البته رزومه کاری ایشان نه به شما مربوط می شود و نه به من نویسنده ، بی خود دنبال شر هم نگردید و کنجکاوی نکنید. آقا رحمت ما که تا همین دو خط پیش اسمش آرمین بود علاوه بر داشتن صفات نیک دارای خطی بسیار خوش بود و در کانون خوشنویسی دانشگاه خودشان عضو فعال و موثری بود. از آن جهت موثر که در باب جذب کردن همان جماعت نسوان ید طولایی داشت.
کبری همانطور که گفتیم خط بدی داشت، بد که چه عرض کنیم یک چیزی فراتر. برای راه رفتن نیازی به بودن آفتاب برای دستخطش نبود و کار را از خرچنگ و قورباغه و مارمولک گذشته بود. بارها در بیمارستان یا در مجلات دانشگاهی در قسمتی که برای پرکردن صفحات جملات عارفانه و حکیمانه دانشجویان را با دست خط خودشان می نویسند یا هرجایی دیگر که از او خواسته بودند متنی بنویسد یا شرمنده حضورشان شده بود یا در صورت زیر بار رفتن پذیرای تیکه های آنها در باب بد خطی.
آغاز سال تحصیلی بود و ترم سه کبری خانم شروع شده بود. در نمایشگاه ویژه جدیدالورود ها (یقینا در اردوگاه شصتکلا هم برگزار شده بود) آقا رامین و دوستان بساط غرفه شان را راه انداخته بودند و مشغول انجام کار فرهنگی و جذب افراد در کانون نامبرده بودند. غرفه آنها نظر کبری ما را هم که نمی دونیم اونجا چیکار می کرد رو به خودش جلب کرد، همانطور که آهسته و پیوسته پیش می رفت به سمت غرفه ناگهان ...
بله همانطور که حدس زدید داستان نگاهم با نگاهش کرد برخورد به وقوع پیوست. دوستان گرامی به دلیل پاره ای از مسائل ضروری نمی بینم این قسمت رو زیاد باز کنم. از قوه تخیل و تجربه خود استفاده کنید. روزی آقا رامین فوق الذکر نامه ای با خط بسیار زیبا و مضمونی زیبا تر برای کبری بانو مرقوم فرمودند و وی پس از دریافت، بسیار مسرور و ناراحت گشت. ناراحت ار آن جهت که چگونه باید جواب نامه ای با آن خط زیبا را می داد، نامه تایپ شده هم که خلاف مسلک رندان باشد. پس راه برون رفت از بحران را یک دیدار خصوصی در محفلی دنج دید تا به صورت شفاهی ارائه مطلب بنماید. مطلب را با رامین خان در میان گذاشت و او دست به کار شد و یکی از رستوران های با کلاس و غلط انداز بالاشهر که مناسب جیب دانشجوییش بود برای قرار انتخاب کرد. همه چیز به طور بسیار رمانتیک و شاعرانه در جریان بود آن دو همدیگر را در تلالوهای انواری رنگارنگ می دیدند، فضا مملو از آواز کبوتران و فرشتگان بود که ناگهان صدایی از غیب شنیده شد: ببخشید شما با هم چه نسبتی دارید؟ تا کبری آمد روسریش را یک رفرشی کند و آرمین آستین هایش را پایین بدهد آن دو خود را در خودرو دوستان محترم گشت ارشاد یافتند. این قضیه بس ناگوار باعث شد که کبری خانم ما ضربه شدیدی که از آپارگاد محمد علی کلی هم سنگین تر بود دریافت کند.
عوارض این واقعه ناگوار به ترتیب شامل:
1-خبر دار شدن خانواده ها
2-تعهد نامه گرفتن در کلانتری
3-مطلع شدن دانشگاه
4-درج در پرونده
5-آگاه شدن دوستان و همشاگردی ها
6- و از همه مهمتر خط کشیدن دور عشق و عاشقی توسط کبری.
خوب دوستان اپیزود اول داستان کبری بد خط در همین جا به پایان رسید. برای مشخص شدن تکلیف و سرنوشت کبری راهی ندارید جز انتظار تا شماره بعدی مجله دربیاید.
برای اینکه شما عزیزان در برداشت نتیجه گیری اخلاقی دچار اشتباه نشید بنده خودم برداشت اخلاقی را خدمت شما عرض می کنم.
نتیجه اخلاقی این داستان این نیست که دخترها عموما نمره بیشتری از اساتید می گیرند.
نتیجه اخلاقی این نیست که بر کانون ها باید نظارت شود.
نتیجه اخلاقی این نیست که گشت ارشاد چیز مفیدی نیست.
تنها نتیجه اخلاقی این است که بد خط بودن امر دردسرسازی است.
محمدزمان مجنونی
دانشجویان: قریب - مجنونی
28 فروردین 92
توسط: ترم یکی
اقای مجنونی آقای مجنونی که همه جا میگن ایشونن پس.
حیف که ما فرصت آشنایی با ایشون رو نداشتیم
پاسخ
بله دانشجوی فوق العاده ای بودند جای خالی شان خیلی محسوس است .
از اردیبهشت ماه به خدمت مقدس سربازی می روند در کلان شهر تهران
توسط: همتای ماه
سلام عااااااااااالی بود مردم از خنده . دل درد شدم. البته دردی که با لذت عجین بود...هم قلم قوی بود هم ذوق و نکته سنجی . نوع نگاه نویسنده ناب بود . از اون دسته تفکراتی که هر کسی قادر به درکش نیست مثل سرکار خانوم آرمیتا برای آقای مجنونی آرزوی بهترین هارو دارم.

دانشجویان: قریب - مجنونی
28 فروردین 92
توسط: ترم یکی
اقای مجنونی آقای مجنونی که همه جا میگن ایشونن پس.
حیف که ما فرصت آشنایی با ایشون رو نداشتیم
پاسخ
بله دانشجوی فوق العاده ای بودند جای خالی شان خیلی محسوس است .
از اردیبهشت ماه به خدمت مقدس سربازی می روند در کلان شهر تهران
توسط: همتای ماه
سلام عااااااااااالی بود مردم از خنده . دل درد شدم. البته دردی که با لذت عجین بود...هم قلم قوی بود هم ذوق و نکته سنجی . نوع نگاه نویسنده ناب بود . از اون دسته تفکراتی که هر کسی قادر به درکش نیست مثل سرکار خانوم آرمیتا برای آقای مجنونی آرزوی بهترین هارو دارم.
بسم الله الرحمن الرحیم