با دانشجويان .... داروهاي ساعت هشت صبح را مي داديم كه يكي از دانشجويان كه بالاي سر بيمار بود من را صدا زد، گفت استاد ميشه يك دقيقه بياين
پيشش رفتم، گفت استاد داروي مريض نميره، من رفتم سرنگ دو سي سي برداشتم تا رگ مريض را شستشو دهم
كودك از ترسش گريه مي كرد
گفتم: دختر خوشگل، سوزن سرنگ را ميدهم به خودت
من نمي خوام بهت سوزن بزنم و اصلا دردي ندارد
اما اصلا فايده اي نداشت
بهم گفت خاله خاله درد دارم، تو رو خدا بزار آروم بشم بعد رگ من رو امتحان كن كه درسته يا نه
يك لحظه تمام دنيا با حرف دختر بچه كوچك هفت ساله كه تمام موهاي سرش ريخته بود و لوچي داشت، روي سرم خراب شد و در حالي كه اشك در چشمانم حلقه زده بود به دانشجويم گفتم كه بزار خود پرستاران بخش، رگش را چك كنند
بعد از چك كردن توسط پرستاران، متوجه شدند كه رگ خراب است و بايد رگ گيري كنند
كودك را بردند تا رگش را بگيرند، دخترك بي تابي شديدي مي كرد و مي ترسيد و مرتب از دستي كه مي خواستند رگ بگيرند را مي كشيد
تا اين كه پرستار عصبي شد و زد توي صورت دختر بچه، بهش گفت خوبت شد حالا ساكت شدي؟ نه؟
آخر سر آن پرستار كه به قول خودشان ماهر بود رگ گرفت از دخترك
از اين رفتاري كه بوي انسانيت نمي داد بسيار ناراحت و متاسف شدم
خانم دكتر متاسفانه در اينجا تقريبا ما فقط آموزش مي دهيم و كمتر به پرورش آنها مي پردازیم
خانم دكتر خيلي خوب مي شود كه به پرورش دانشجويان بتوانيم بيشتر كمك كنيم و كلاس هاي اخلاق برايشان بگذاريم (که بعدها چنین افرادی را در محیط بالین نداشته باشیم)
نویسنده: محفوظ