از سری خاطرات من و اورژانس
یکی از دغدغه های بزرگ کارورزان کشیک تماس با آنکال متخصصه! در واقع تماس نابجا با آنکال یعنی خداحافظی با زندگی و سلام به ...! چرا که انکال متخصص رو نیمه شب از خواب ناز بیدار کردن اونم بدون هیچ اندیکاسیونی عواقب وخیمی بدنبال داره و باید قبل از تماس گرفتن صد تا صلوات نذر کنی و به ائمه متوسل بشی تا خدای ناکرده پزشک محترم که از خواب ناز بیدارش کردی ، فردا حالتو نگیری...
ساعت حدود دوازده یک نصفه شب بود، یه پسر 20 ساله اومد اورژانس، از اون پسرایی که ادعای زور و بازو دارند! خلاصه با مادرش دعواش شده بود و برای اینکه به مادر از جان عزیزترش آسیبی نرسونه، لطف کرده بود و زاویه ی ضربشو کمی تغییر داده بود و محکم کوبیده بود به دیوار! و جالب اونکه به همین کفایت نکرده بود و یک ضربه ی جانانه دیگه هم به شیشه زده بود تا مردانگی و پهلونیشو به رخ مادرش برسونه. ولی وقتی ضربه رو می زنه می بینه ای بابا، دستش خیلی درد اومد، کاش یواش تر زده بود! خلاصه وقتی اومد اورژانس دستش مثله یه توپ باد کرده بود و به خاطر بریدگی خونریزی داشت. معاینه کردم، پارگی تاندون داشت و مهم تر از اون تو عکس دستش شکستگی استخوان های کف دست مشهود بود.
حالا بدبختی از اینجا شروع شد که باید ساعت یک نصفه شب با جراح ارتوپد که از قضا یه استاد خانوم کمی خشن! هم بود تماس می گرفتم، اونم استادی که همین دو روز پیش یکی از بچه ها رو بخاطر سوتی هایی که پشت تلفن داده بود کلی زیر سوال برده بود.
گفتم: توکل به خدا هرچه باداباد، انشا الله که بیداره! زنگ زدم مرکز گفتم: دکتر فلانی رو برام بگیره... دو دقیقه بعد وصل شد، با اضطراب درونی و آرامش بیرونی شروع کردم به صحبت و توضیح دادن شرایط بیمار ... بله معلوم بود استاد رو از خواب بیدار کردم!!
گفتم الانه که بگه برای چی این موقع شب زنگ زدی؟! خدا رو شکر چیزی نگفت و خیلی آروم برخورد کرد و دستورات لازم رو داد و مکالمه به خوبی به پایان رسید گوشی رو گذاشتم انگار که دوباره متولد شدم، و یه بار بزرگ رو از دوشم برداشتن، سرمست و خرامان بودم که یه دفعه یکی از پرستارای محترم صدام زد گفت: دکتر! زیاد خوشحال نباش یه مریض ترومایی دیگه اومده، اونم وضعش خرابه، احتمالا دوباره لازم بشه زنگ بزنی به آنکال ارتوپد!
منو نگو انگار که یه سطل آب سرد رو خالی کردند روم! با خودم گفتم یه بار جستی ملخک... دو بار بیدار کردن اتند اونم تو ساعت دو نصفه شب، نوبره ها، خدا بخیر بگذرونه... دوباره تماس گرفتم، این بار با آرامش و عذرخواهی بابت تماس بی وقت ولی اضطراری بیمار دوم رو معرفی کردم که استاد آنکال هم دستورات درمانی بنده رو تایید کرد و تماس دوم هم به خیر گذشت.
یه نفس راحت کشیدم. اما هنوز یه خوان دیگه موند و اون گزارش صبحگاهی همون روز بود که متاسفانه همون استاد هم حاضر بود!
گفتم خدا به دادم برسه نکنه جلو سی تا دانشجو مارو بشوره بذار کنار... تو همین فکر بودم که استاد مربوطه اومد گفت مریضای دیشب که بابت شون با من تماس گرفتید رو اونی که دیشب تماس گرفت بیاد معرفی کنه!!!
رفتم جلو ضربان قلبم شده بود 200 تا در دقیقه! دو تا مریضو معرفی کردم. بعد گفت ممنون، بفرمایید بنشینید!!! بلند شد رو به بچه ها کرد و گفت: من گاهی اوقات به قدری از تماس های بی وقتتون که همراه با سوتی های علمی شماست عصبانی میشم که حد نداره، البته دیشب با اینکه آقای فلانی دوبار با من تماس گرفتند ولی چون کاملا مودبانه از الفاظ علمی استفاده کردند و تماسشون موجه بود اصلا از اینکه از خواب بیدارم کردند، ناراحت نشدم!!!
اون لحظه فقط خدا رو شکر می کردم و خوشحال از اینکه همه چی بخیر گذشت!
به قلم پیام آشنا
بسم الله الرحمن الرحیم