خاطره یک روز کارآموزی خودم
اولین روز کارآموزی در بخش ... بود. مثل همیشه ساعت 6:15 از خواب بیدار شدم ساعت یک ربع به هفت از خانه زدم بیرون تا بیام بیمارستان....
آمدم سر کوچه هر چقدر منتظر ماشین بودم ماشین نیامد خدایا چی شده خوابم یا بیدار! بعد از پرس و جو از بقیه افراد متوجه شدم که راننده ها به خاطر کرایه کم، اعتصاب کردن و کار نمی کنن و همه مردم حیران و سرگردانند
در هر صورت خودم رو به یه روز رسوندم به بیمارستان ساعت 7:50 یا 7:44 دقیقا یادم نیست مربی داشت برای بچه ها توضیحاتی رو می داد تا رسیدم و سلام دادم مربی بدون مقدمه گفت شما دیر آمدید این جلسه غیبت می خوری نمرت از یازده، یک بار دیگه دیر بیای نمره بهت نمی دم!
گفتم اجازه بده حرف بزنم ببینید چی می گم، خندید و رفت.
قبل از رست جلوی استاد رو گرفتم و ماجرا را براشون توضیح دادم و برام خندید
حداقل نمی خندید ... بنده متوجه شدم که داره فکر میکنه که دارم دروغ میگم بی خیال قضیه شدم.
نام نویسنده: محفوظ
بسم الله الرحمن الرحیم