روایت بالینی اول:
تقریبا ساعت دو نیمه شب و یکی از کشیک های شلوغ بود و شام نخورده بودم. یک مرد تقریبا 55 ساله سرماخوردگی به بخش اورژانس آمد. پزشک اورژانس وی را ویزیت کرد.
بیمار به پزشک گفت: دفعه قبلی که آمپول (شیری رنگ) زدند حالم یک جوری شد. پزشک و بیمار مشغول صحبت بودند و من چند دقیقه ای بود که شام را شروع کرده بودم.
بیمار به ایستگاه پرستاری بخش اورژانس آمد با نسخه ای در دست بیمار که حاوی آمپول دگزامتازون و (تزریق پس از تست) بود.
یک همکار طرحی که اخیراً به اورژانس آمده بود نسخه را گرفت و علی رغم اصرار من که درخواست پزشک را اجرا کنم ایشان گفتند که شما مشغول شام خوردن هستید.
بعد از انجام تست برای تزریق آمپول اقدام کنید من هم قبول کردم و بیمار و همکارم برای انجام تست به فوریت رفتند تقریبا چند دقیقه بعد ناگهان سر و صدایی از بخش فوریت آمد
من به اتفاق سوپروایزر بیمارستان و پزشک اورژانس تند و سریع به فوریت رفتیم ناگهان دیدیم بیمار سیانوز شده و با شوک ناشی از تست سفتریاکسون مواجه شدیم
سریعا رگ بیمار را گرفتیم و عملیات احیاء قلبی و تنفسی را شروع کردیم پزشک اورژانس بیمار را سریعا کرد ماساژ قلبی شروع شد. سریعا متخصص داخلی بر بالین بیمار حاضر شد.
علی رغم تلاشهای فراوان ، بیمار حدودا ساعت چهار صبح فوت کرد و این یکی از خاطره های تلخ برای من و قطعا خیلی تلخ تر برای همکار طرحی ام می باشد.
نویسنده: محفوظ
روایت بالینی دوم:
تو بخش تزریقات اورژانس شیفت بودم. روز شلوغی نبود ولی به هرحال مریض میومد و می رفت. من تو کار تزریقات بودم. تخت ها پر بود از سرم تراپی. فقط یه تخت خالی داشتیم. آخه از شش تخت، دو تخت باید خالی می موند یکی برای تزریقات عضلانی و اون یکی برای رزرو آمبولانس 115 یا مریض های بد حال.
ولی اون روز یه مریض کولیک کلیوی رو تخت تزریقات عضلانی خوابیده بود و ما نیاز داشتیم که یه تزریق عضلانی انجام بدیم.
من طبق معمول بالا سر مریض رفتم و با این نوع لحن که حاج آقا اگه زحمت نیست شما رو تخت ... دراز بکشید در همین لحظه پسر بیمار سر رسید و با حرف "گوه می خوره! بخواب!"، جواب من را داد.
من که با شنیدن این حرف شوکه شده بودم تا خواستم جواب بدم پزشک بیمار بالا سر بیمار رسید و درخواست دارویی داد و رفت. سپس من از بیمار خواستم که سریعا تخت را عوض کند و به پسر بیمار گفتم که عفت کلام داشته باشد و توهین به پرسنل نکند.
در غیر این صورت از بخش به بیرون هدایت خواهد شد توسط حفاظت فیزیکی بیمارستان.
همراه بیمار بعد از دقایقی که درد بیمار ساکت شد شروع به اراجیف گفتن و چرت و پرت گفتن کرد و من که توی اتاق حضور داشتم ایشان را به آرامش و صبور بودن توصیه کردم و به بیمار که سن بالایی داشت گفتم که اگر همراه دیگری دارد عذر پسرش را بخواهد وگرنه باید از بخش بیرون برود.
بیمار از اینجانب تقاضا کرد که لطفا حرف پسرش را نشنیده بگیریم و خیلی جدی نگیریم.
من نیز قانع شدم و پس از دقایقی فکر روی این رفتار و چرایی رفتار به این نتیجه رسیدم که بعضی موقع ما بخواهی نخواهی از این حرف ها باید بشنویم و ظرفیت شنیدن این قبیل حرف ها را داشته باشیم.
احساسات:
واقعاً بعضی مواقع به این فکر می کنم که خداوند چرا همه جور آدم و همه جور سلیقه و شخصیت را در نهاد یک انسان قرار داده؟ آیا دلیل خاصی داشته؟
پس از مطالعه کتابهای روان شناسی و این نوع برخوردهای زشت و وحشی وار این احساس بهم دست می دهد که واقعا آدم در بالین بیمار و حتی هنگام مراجعه بیمار، ابتدا باید تعیین شخصیت بیمار و همراه را داشته باشد و آمادگی لازم برای چه نوع رفتار و نگرش و برخورد و حتی لحن کلام را سنجید.
من از این رفتار اصلا حالت خشن و ناراحتی و عصبانیت نداشتم ولی واقعا تعجب کردم که این جور انسانها چه دیدی به کادر پرستاری دارند.
این یه تجربه بدی بود برام که چرا یک آدم در داخل محیط کار خودم این گونه مرا مورد توهین و ناسزایی قرار دهد.
آیا واقعا هیچ گونه ترسی یا حتی کنترل روی زبان و رفتار خود را لازم نمی بیند.
من هرجوری فکر کردم به این نتیجه رسیدم که هیچ گونه رفتار متفاوتی نمی تونستم ارائه بدم که از این رفتار جلوگیری شود اما با دادن احترام و شخصیت به شغل پرستاری و تامین امنیت از جانب مسئولین، برخورد با عوامل برهم زننده محیط که می توانیم حداقل از بروز رفتارهای خشن به سری کادر پرستاری جلوگیری شود.
نویسنده: محفوظ