روایت های بالینی تاثیر گذار از پرستاران با تجربه بخش انکولوژی اطفال
توسط: پایاب
"یه بیمار آنمی آپلاستیک داشتیم که چشمانی درشت داشت یکی از همکاران بهش می گفت چشم گیلاسی. موقع تشخیص سه ساله بود. پدرش پیمانکار ساختمان بود وضعش خوب بود ولی پس از گذشت یک سال که نیاز شد بچه پیوند بشه پدرش بیکار شده بود و متاسفانه وضع اقتصادیش خراب شده بود. برای آزمایشات پیوند نیاز به دویست هزار تومن پول داشت. مستاصل بود به من که گفت بهش گفتم از خیرین کمک می گیرم برات و پول جور شد و آزمایشات انجام شد و دهنده پیوند هم پیدا شد ولی دخترک چشم گیلاسی دچار یک عفونت قارچی شد و متاسفانه نجات پیدا نکرد.
روز آخری دخترک خونریزی شدید داشت خون و پلاکت بهش وصل بود کمی بهتر شده بود ولی دایم بی قرار بود و می گفت منو ببرین خونه. منو ببرین امام رضا. منو ببرین پارک. پدرش به من گفت چکار کنم. شما جای من بودید چکار می کردید؟ بهش گفتم دکتر چی بهتون گفت.
پدر گفت: دکتر گفت کاری نمیشه براش کرد و فقط می تونیم جلو خونریزی رو موقتا بگیریم. منم گفتم: من هیچ وقت نمی تونم احساس تورو درک کنم ولی این قدر میدونم که اگه بهم بگن که خودت فقط یه روز وقت زندگی داری دلم می خواد کاری رو انجام بدم که آرزومه و تا حالا انجام ندادم.
پدر گفت: فهمیدم و با رضایت شخصی فرزندش رو مرخص کرد. چند ساعت بعد زنگ زد و گفت دخترش فوت کرد. بهش تسلیت گفتم و ازش پرسیدم چکار کردی برای دخترت. گفت از همین راه بیمارستان بردمش امام زاده عبدالله و بهش گفتم اینجا امام رضاست. اونم زیارت کرد بعدش بردمش پارک و بعدش هم رفتیم خونه بهش غذای دلخواهش رو دادم و بعد از یک ساعت خونریزی شدید شد خواستم بیارمش بیمارستان یاد حرفت افتادم و بچه م در آغوشم جان به جان آفرین تسلیم کرد. خوشحالم و از اینکه آرزوی دخترم براورده شد خوشحالم"
از پرستار بسیار عزیز بخش انکولوژی اطفال سرکار خانم پایاب برای به اشتراک گذاری تجربیات بالینی خودشان از طریق روایت نویسی بسیار سپاسگزارم
این روایت به اندازه ای تکان دهنده است که اشک از چشم جاری می سازد.