در یکی از شبهای سرد و بلند زمستان به جهت شیفت شب از منزل راهی بیمارستان شدم. در حین ورود به بخش سی سی یو با ازدحام جمعیتی از پزشکان از جمله متخصصان قلب و زنان روبرو شده که جهت برقراری کمیسیون یک بیمار باردار در بخش و بر بالین بیمار تشکیل جلسه داده اند.
من و همکاران شبکار از پرستاران شیفت عصر بیماران را یک به یک تحویل گرفته و هنگامی که به تخت هفت رسیدیم همکار عصرکار من که کاملا خسته بنظر می رسید چرا که جهت این بیمار باردار دستورات دارویی و پاراکلینیک بسیار و هماهنگی های زیادی را با پزشکان مربوطه انجام داده بود با چهره ای مهربان در کنار بیمار و تیم پزشکی مربوطه شروع به گفتن توضیحات مختصر راجع به بیمار و شرح حال بیماری وی نمود.
در بررسی شرح حال بیمار متوجه شدم که بیمار خانم 36 ساله ای است که در هنگام بارداری اول که حدود 12 سال از آن می گذرد دچار مشکلات دریچه قلبی شده و تحت درمان با داروهای آنتی کوآگولان پس از تعویض دریچه قلب خود می باشد.
بعد از 12 سال قصد بارداری مجدد داشته است و پس از مشورت با متخصص قلب خود بعد از دریافت موافقت ایشان برای دومین بار باردار می شود.
پس از سپری کردن شش ماه از بارداری خود و اینکه طبق گفته همسر وی ماهانه ویزیت قلب و زنان برای وی انجام می شده است ناگهان دچار تنگی نفس مداوم و تاکی پنه به همراه سرفه و خلط می گردد به بخش زایشگاه بیمارستان مراجعه و پس از انجام کلیه اقدامات پاراکلینیکی با تشخیص آمبولی ریه در بخش سی سی یو بستری گردیده است.
در حین صحبت های همکاران عصرکار به چهره این بیمار نگاه کردم. در کنار تمام اتصالات مربوط به انفوزیون دارو به وی و دریافت اکسیژن از طریق ماسک و عدم ثبات وضعیت همودینامیکی وی بیمار کاملا مضطرب و نگران به نظر می رسید.
هنگام کنترل ای وی لاین دستش را گرفتم و با تایید سرخود به او گفتم همه چیز درست میشود نگران نباش با اینکه توی ذهنم کاملا میدونستم با آمبولی وسیع وی کاملا جان او و جنین در خطر است اما تنها جمله ای که می تونست در اون لحظه اندکی وی را آرام کند همین جمله ام بود.
اقدامات دارویی بیماران و ثبت گزارشات آنان را شروع نموده و هر چند دقیقه ای کنار این بیمار حاضر شده و علی رغم دیسترس تنفسی وی و اینکه بسیار ترسیده به نظر میرسید سعی در آرام کردن وی داشتم.
با همکاران خود تصمیم گرفتیم وقت بیشتری را جهت این بیمار بگذاریم و تا پایان شیفت خود به نوبت در کنار این بیمار بشینیم و امور مربوط به دارو و آزمایشات وی را انجام بدهیم و با صحبت نمودن با بیمار اندکی وی را ازنظر روحی آرام نماییم.
پزشکان یک به یک بیمار را ویزیت می نمودند و کاملا نگران بودند و مرگ بیمار را در این شرایطی که امکان جراحی برای بیمار به هیچ وجه وجود نداشت حتمی میدونستند. ولی ما پرسنل پرستاری دست از تلاش برنداشتیم و تا زمانی که بیمار دچار ارست تنفسی گردید در کنار وی بودیم دستش را میگرفتیم از بهبودیش صحبت می کردیم از اینکه کمی چشمان خود را ببندد و به هیچ چیز فکر نکند و متاستفانه بیمار در ساعت هفت صبح دچار ارست تنفسی می شود
سریعا کد احیای قلبی ریوی اعلام شد و تیم احیای بیمارستان بر بالین وی آماده شده و عملیات احیا به مدت دوساعت ادامه داشت با وجود اینکه شیفت کاری ما به پایان رسیده بود اما درکنار همکاران صبحکار مانده و به آنها با وجود خستگی کمک کردیم. متاستفانه بیمار در ساعت نه صبح فوت می کند و تمام پرسنل با دیدن فرزند 12 ساله وی در بیرون از بخش کاملا متاثر شده بودیم.
ساعت ده صبح به منزل برگشتم در مسیر برگشت با خودم فکرمیکردم کاش میشد کاری کرد کاش میشد فرزندش را نجات داد کاش میشد هر دو را نجات داد کاش هیچ وقت مجدد باردار نمیشد.
هزار و ای کاش دیگری که به ذهنم می رسید به منزل رسیدم.
اگر تدابیری اندیشیده شود که مادران باردار دچار بیماران قلبی پس از زایمان های خود رها نشده پیگیری های مستمر برای آنها انجام شود و شتاب زده به آنها اجازه بارداری مجدد داده نشود و درحین ویزیت آنان وقت بیشتری گذاشته شود شاید بتوان از مرگ های این چنین پیشگیری نمود.
عاصمه ایزدپناه- ترم یک ارشد پرستاری مراقبت های ویژه. د.ع. پ. گلستان