در بخش اورژانس ... شیفت عصر بودم. وقتی وارد بخش شدم پسر جوانی که تقریبا هیجده سال سن، قد بلند و درشت هیکل بود نظرم را جلب کرد. موقع تحویل شیفت که شد همکاران شیفت صبح هنگام تحویل گفتند سوساید با قرص گندم است ولی فعلا بیمار تحت نظر بوده و اقدامات دارویی انجام شده و بیمار شکایتی از درد و علامتی ندارد و حدودا نیم ساعت قبل به همراه پدر پیرش به اورژانس امده بود.
وقتی علت سوساید را از پدرش جویا شدیم گفت پسرم را از پرورشگاه اورده بودیم همین امروز پسرم فهمید که پسر واقعی مان نیست ناراحت شد و این کار را کرده است.
مادرش از این وضعیت اطلاعی ندارد. از خود بیمار که فعلا حال خوبی داشت علت انجام سوساید را سوال کردیم گفت فقط میخواست خانواده اش را بترساند و یا شاید به نظر من به اقتضای سنش که در سنین حساسی بود این کار را کرده است ولی اصلا فکرش را هم نمی کرد که اتفاقی برایش بیفتد.
کم کم یکی دو ساعت از شروع شیفت که دردهای بیمار شروع شد، شکایت از درد معده و روده داشت و رفته رفته دردش بیشتر و بیشتر می شد. من و همکارم بر بالین بیمار بودیم دردش شدت یافته بود و از درد زیاد داد و فریاد می زد و مسکن میخواست، به دستور پزشک داروها و مسکن را اجرا کردیم ولی تاثیر چندانی نداشت. پدر پیرش خیلی بیقرار بود و اصرار داشت برای درد پسرش مسکن قویتر و موثرتر تجویز شود. پدر و پسر فکر نمی کردند قضیه جدی باشد. مسکن مخدر تاثیری نداشت.
بیمار بسیار درد کشید تا اینکه ارست قلبی کرد اعضای کد 99 بر بالین بیمار حاضر شدند پدر پشت پرده اتاق احیا بود و هنوز هم متوجه حال خیلی بد پسرش نشده بود از هرکسی که از اتاق احیا خارج میشد درخواست می کرد حال پسرش را بهتر کند.
من درحال انجام ماساژ قلبی بودم صدای پدرش را میشنیدم که میگفت: همین تنها پسر را دارم شمارا قسم میدهم کاری برای پسرم بکنید من که حرفهای پدر را شنیدم اشکم سرازیر شد ما همه تیم احیا میدانستیم که پسر او قابل برگشت نیست ولی با این وجود همه نهایت سعی و تلاششان را کردند. من ماساژ میدادم و گریه میکردم که یکی از همکارانم جایگزین من برای ماساژ قلبی شد ولی توان خارج شدن از اتاق را نداشتم.
خیلی احساس بدی بود خیلی ناراحت شده بودم جوان بود فقط قصد ترساندن پدر و مادر پیر خود را داشت اصلا فکر نمیکرد فوت کند.
من تا چند روز بعد ذهنم درگیر و خیلی ناراحت بودم و فقط به پسر جوان و پدر مادرش فکر می کردم. مادر بیچاره اش حتی خبر نداشت پسرش در بیمارستان است پیرمرد می گفت من چطوری پسر بیجان خودرا به خانه ببرم و به مادرش بگویم. خیلی دردناک بود خیلی...
ولی کاری از دست از دست پزشک و تیم درمان بر نمی امد چون ما فعلا درمانی برای خنثی کردن اثر سمی قرص گندم نداریم ولی اخیرا چند مورد درمان موفقیت امیز مسمومیت قرص گندم در بیمارانیکه بلافاصله و بدون فوت وقت قبل از رسیدن به بیمارستان ودر پیش بیمارستان به کمک همکاران اورژانس 115 با بیکربنات سدیم شروع شده بود گزارش شده است ،شاید اگر بلافاصله با 115 تماس گرفته شده بود و درمان اجرا میشد بیمار زنده می ماند.
شاید اگر این پدر و مادر از همان دوران کودکی به کمک مشاور و روانشناس و یا حتی خودشان بدون کمک مشاور به پسرشان گفته بودند که ما تو را به فرزندی قبول کردیم و این در خیلی از خانواده ها هست هیچوقت کار به اینجا نمی کشید.
ما به عنوان پرستار که همه روزه با این اتفاق ها سر و کار داریم می توانیم به بقیه افراد چه در جامعه چه در فامیل چه دوست و اشنا گوشزد کنیم اگر خانواده هایی هستند که فرزندشان را از پرورشگاه اورده اند به کمک یک روانشناس از همان دوران کودکی به فرزند خود حقیقت را بگویند تا از چنین اسیب های بزرگی جلوگیری کرده باشیم ...
دانشجوی کارشناسی ارشد پرستاری: ت. قربانقلی